می تراود مهتابمی تراود مهتابمی درخشد شب تابنیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیکغم این خفته ی چندخواب در چشم ترم می شکندنگران با من استاده سحرصبح می خواهد از منکز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته رادر جگر لیکن خاریاز ره این سفرم می شکندنازک آرای تن ساق گلیکه به جانش کشتمو به جان دادمش آبای دریغا به برم می شکنددست ها می سایمتا دری بگشایمبر عبث می پایمکه به در کس آیددر و دیوار به هم ریخته شانبر سرم می شکند***می تراود مهتابمی درخشد شب تابمانده پای آبله از راه درازبر دم دهکده مردی تنهاکوله بارش بر دوشدست او بر در، می گوید با خود:غم این خفته چندخواب در چشم ترم می شکند
Like (0) Dislike (0)
Your Comment