غزلچون سنگ ها صداي مرا گوش مي كني سنگي و ناشنيده فراموش مي كنيرگبار نوبهاري و خواب دريچه رااز ضربه هاي وسوسه مغشوش مي كنيدست مرا كه ساقه سبز نوازش استبا برگ هاي مرده همآغوش مي كنيگمراه تر ز روح شرابي و ديده رادر شعله مي نشاني و مدهوش مي كنياي ماهي طلائي مرداب خون منخوش باد مستيت كه مرا نوش مي كنيتو دره بنفش غروبي كه روز رابر سينه مي فشاري و خاموش مي كنيدر سايه ها فروغ تو بنشست و رنگ باختاو را به سايه از چه سيه پوش مي كني ؟
Like (0) Dislike (0)
Your Comment